گزیده ای از زندگی نامه آیت الله میرزا جواد آقای تهرانی
گزیده ای از زندگی نامه آیت الله میرزا جواد آقای تهرانی
حاج میرزا جواد آقاى تهرانى، یکی از بزرگترین مفسران قرآن در تاریخ علمی تشیع است ؛
که در فقه و اصول نیز از جایگاهی فرهیخته برخوردار است.
این سالک وارسته و عالم ربانی در سال۱۲۸۳ شمسی در تهران متولد شد.
میرزا جواد آقا، تحصیل خود را در تهران آغاز کرد و بعد از دریافت گواهی سیکل، برای فراگیری علوم دینی رهسپار قم و حضور در حوزه علمیه آن شد. پس از چند سال سکونت و گذراندن مقدمات و بخشی از دروس سطح علوم حوزوی، عازم نجف شد و به مدت دو سال به کسب معارف در محضر اساتید بزرگ آن دوره پرداخت. پس از این مدت به توصیه مادرش به تهران بازگشت و تشکیل خانواده داد. در همان ایام به مشهد عزیمت کرد و در جوار حرم رضوی اقامت گزید.
در مدت ۵۶ سال اقامت در مشهد مقدّس در بین سالهای ۱۳۱۲ تا ۱۳۶۸ شمسی و بهرهمندی از کلاسهای درس اساتید، عهدهدار کرسی تدریس در زمینه فقه، اصول، معارف و تفسیر به مدت ۴۵ سال شد.
ایشان انسانی وارستهای بود که حتی دانش بالایش او را عاملی برای جدا دانستن خود از شاگردانش نمیدانست؛ به همین علت در جلسات تدریس همسطح با شاگردانش مینشست. هیچگاه به کسى، حتى به فرزندانش دستور نمىداد.
از این که او را با عنوان «آیتالله» خطاب کنند، پرهیز میکرد. حتی روزى به خانه واعظى که در منبر از ایشان تجلیل کرده و از او به عنوان آیتالله نام برده بود رفت و از وى خواست که دیگر در منبر از ایشان نام نبرد. اجازه دستبوسی به کسی نمیداد و اگر کسى بىاطلاع از این روحیه و یا ناگهانى دستش را مىبوسید، سخت آزرده مىشد. مهربان و خوشرفتار بود و هرگز کسی را آزرده نکرد. هرگز از کسى به بدى یاد نکرد و به هیچ شخصی رخصت غیبت نمىداد. حتىالامکان همردیف شاگردان بر زمین مىنشست و براى خود جاى مخصوص و ممتازى درنظر نمىگرفت. همچنین میتوان به ۴ بار حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل در دوران ۸ سال دفاع مقدس در دوران کهولت میرزا جواد آقا، درحالی که از اندامی نحیف و خمیده برخوردار بود، اشاره کرد.
میرزا جواد آقای تهرانی از عالمان بزرگی است که به حق میتوان او را «فقیه عارف» نامید. مرحوم میرزا جواد آقا گرچه از نظر فلسفی و عرفانی مشرب خاصی داشت و به حکمت متعالیه و عرفان ابن عربی نقدهایی وارد میدانست و حتی در کتاب «عارف و صوفی چه میگویند؟» به نقد آرای فیلسوفانی مثل ملاصدرا پرداخت، ولی هیچگاه از کار فلسفیدن و تفکر فلسفی و بهره بردن از استدلال عقلی فاصله نگرفت.
آیتالله حاج میرزا جواد آقاى تهرانی، روز شنبه ۲ آبان ۱۳۶۸ مطابق 23 ربیع الاول 1410 چهره بر نقاب خاک کشید و دوستداران و ارادتمندان اولیای الهی را در ماتمی عظیم فرو برد.
قبرستان بهشت رضای مشهد، مدفن این عالم برجسته ی شیعی است.
رعایت حال خانواده
میرزا جواد آقا تهرانی شبی، دیروقت به منزل میآیند؛ به در منزل که میرسند، متوجه میشوند کلید منزل همراهشان نیست، به خاطر رعایت حال خانواده شان که در خواب بودند، از در زدن خودداری کرده و با توجه به این که هوا هم قدری سرد بوده است، در کوچه میمانند و تا اذان صبح همانجا قدم میزنند.
هنگام اذان که اهل خانه میباید برای نماز صبح بیدار شوند، آقا در میزنند و وارد خانه میشوند، یکی از فرزندان ایشان که از این قضیه خبردار میشود، سؤال میکند چرا زنگ نزدید؟ ایشان میگویند: شما خواب بودید، زنگ من موجب اذیت و آزار شما میشد!
نقل دیگری را هم فرزند ایشان شنیده است که گویا همسر ایشان در رؤیا میبینند که مرحوم آقا پشت در منزل نشسته اند، لذا بیدار شده و هنگامی که در را باز میکنند میبینند که آقا آنجا منتظرند.
مکلف بودن به انجام امور شخصی
همسر ایشان از سادات علویه بود علاوه بر احترام زیادی که آقا برای ایشان قائل بودند، هر وقت که در خانه فرصت یاری مینمود، یار و کمک کار ایشان بودند؛ اساساً ایشان به کسی زحمت نمیداد مخصوصا امور شخصی خویش را تا آنجایی که میتوانستند و قدرت و توان داشتند خودشان انجام میدادند، تا آنجا که از همسر خود نمیخواستند که مثلا لباسهایشان را بشویند، بلکه این همسرشان بودند که با توجه به اخلاق مرحوم آقا از ایشان میخواستند که لباسهایشان را برای شستن در اختیار ایشان بگذارند و باز هم به سادگی حاضر نمی شدند گاه نیز دیده می شد که جارو به دست گرفته و حیاط منزل را جارو می زنند و این در حالی بود که حتی راه رفتن با عصا برایشان مشکل بود!
کلام تأثیر گذار
در رابطه با تأثیر پر معنویت ایشان نقل شده است
روزی آقای طاهانی به منزل آمدند و گفتند: امروز در خدمت آقا شاهد ماجرای عجیبی بودم. دو نفر برای طرح شکایتی نزد ایشان آمده بودند؛ آن که شاکی بود وقتی خواست مسئله خود را عنوان کند. آقا فرمودند: اجازه بدهید من چند کلمه ای صحبت کنم بعد شما بفرمائید. و خود اینگونه آغاز فرمودند:
بسم الله الرحمن الرحیم ـ ولا تستوی الحسنه ولا السیئه ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینک و بینه عداوة کانه ولی حمیم ـ یعنی بدی و نیکی مساوی نیستند، بدی را به نیکی دفع کن پس در این هنگام آن که دشمن توست، دوست صمیمی تو خواهد شد.
تا این آیه به وسیله ایشان خوانده و ترجمه شد، یک مرتبه اشک از دیدگان آن دو نفر فرو ریخت؛ برخاستند و یکدیگر را در آغوش کشیده و گفتند: ما دیگر با هم دشمن نیستیم، دوست و برادریم و شکایتی نداریم. و رفتند.
علم عارضی
ایشان میفرمودند:
روزی به یکی از دوستان قدیمی و با سابقهام رسیدم.
هر چه سعی کردم نتوانستم نامش را بر زبان بیاورم و کاملا فراموش کردم. این را دانستم که خداوند میخواهد بفهماند که هر چه داری از من است و تو هیچ نیستی و چیزی از خودت نداری، علمت عارضی است نه ذاتی!
احترام به بزرگان علم
در مقام علمی هر گاه میخواستند نظریه کسی را رد کنند هیچگاه با نگاه تحقیر یا توهین مطلبی را نمیگفتند و مواظب بودند که هتک حرمت بزرگان نشود. در همین ارتباط یک روز هنگام درس، اشکالی به گفتههای صاحب جواهر داشتند، نام ایشان را که بردند، آنقدر از ایشان تعریف و تمجید نمودند مثلا صاحب جواهر کسی است که اسلام را زنده کرده و چه خدمات ارزندهای برای جامعه اسلامی نموده و کتب گرانقدری را تألیف نموده و خیلی تعریفهای دیگر، سپس فرمودند حالا من هم یک نفهمی به گفتههای ایشان دارم و بعد اشکالشان را بیان کردند.
حتی ایشان درباره عظمت و مقام علمای شیعه می فرمودند: کسی کتاب شریف «وسیلة النجاة» مرحوم سیدابوالحسن اصفهانی را به عنوان تمسخر و بیاحترامی و هتک حرمت، پرت کرد، یکباره لال شد.
در جلساتی که بزرگان و علماء بودند اگر سئوالی پیش می آمد، ایشان سکوت اختیار مینمودند تا دیگر بزرگان جواب بدهند و این به خاطر ادب و احترامی بود که برای آنها قائل بودند و اگر اظهار نظری میکردند و کسی میگفت شما اشتباه کردید یا خودشان میفهمیدند که اشتباه نمودند، علناً میفرمودند: «من اشتباه کردم» و این جمله را بدون خجالت میفرمودند.
گذشت و برخورد با دیگران
ایشان از منزل بیرون آمده بودند و از حاشیه خیابان در حال گذر بودند که ناگهان دوچرخه سواری با شدت به ایشان برخورد کرد، به نحوی که عبا و عمامه و عصا و نعلینها هر کدام به طرفی پرت شد، و ایشان زخمی گردید.
پس از لحظهای، قبل از این که به سوی عبا و عمامه بروند، به سراغ دوچرخه سوار رفتند، در حالی که خودشان بیشتر آسیب دیده بودند با این حال او را از زمین بلند کرده، و گرد و غبار از صورتش پاک نموده و پشت سر هم تکرار میکردند که: پسر جان! حالت چطور است؟ آیا جایی از بدنت درد میکند؟ آیا آسیبی دیدی؟ ... و از این قبیل حرفها!
اهمیت وقت مردم
ایشان به وقت مردم خیلی اهمیت میدادند.
از وصایای ایشان این بود که برای تشیع جنازه من اگر چهار نفر بودند دیگر منتظر نشوید که مردم جمع شوند؛ مرا تشیع کنید و مزاحم وقت مردم نشوید.
احتیاط شدید در بیت المال
هنگامی که ایشان به عنوان نماینده مجلس خبرگان قانون اساسی انتخاب شدند، در تهران که بودند سعی می نمودند از بیت المال استفاده نکنند و احتیاط زیاد می نمودند؛ حتی از غذای آنجا نمی خوردند.
بعدها برای فرزندشان نقل نموده بودند که:
من وقتی در مجلس خبرگان اول برای تدوین و تنظیم قانون اساسی شرکت داشتم، شبها در منزل فرزندم در تهران مقیم بودم و روزها ایشان مرا با وسیله شخصی خود به مجلس می برد و ظهر برای نهار برمی گرداند و مجددا عصر می برد و چون مسافت راه از مجلس تا خانه طولانی بود من به ایشان گفتم لزومی ندارد که برای نهار به منزل بیایم؛ در همانجا نهاری می خورم.
بنا شد که من ظهرها در مجلس بمانم اما چون نمیخواستم از غذای بیت المال استفاده کنم، صبح که از منزل بیرون می رفتم چند عدد میوه ( سیب یا پرتقال یا غیره) با خود می بردم . ظهر برای ادای فریضه نماز پائین میآمدیم پس از پایان نماز، مراقب بودم که رفقا برای صرف نهار بروند و کسی متوجه من نباشد. آن وقت میرفتم و میوههایی را که با خود آورده بودم را از جیب درمی آوردم و می خوردم، این ناهار من بود، بدون این که کسی متوجه شود؛ حتی برادرت هم نمیدانست.
پرهیز از شهرت
هنگامی که ایشان جبهه رفته بودند، یک روز برای تهیه فیلم و خبر
آمده و شروع کرده بودند به فیلمبرداری از جاهای مختلف تا رسیده بودند به مرحوم
میرزا جواد آقا تهرانی.
شناخته بودند که ایشان چه شخصیتی است
و میخواستند بهتر و بیشتر فیلمبرداری کنند، ولی تا دوربین فیلمبرداری به ایشان میرسد،
ایشان عمامه را از سر برمیدارند تا شناخته نشوند، که موجب شهرت و آوازه ایشان شود.
بعد از فوت ایشان، نامهای در یادداشتهای شخصی شان پیدا شد که از ایشان خواسته بودند تا در برنامهای به معرفی خود تحت عنوان یکی از شخصیتهای اسلامی این مرز و بوم بپردازند.
ایشان در زیر جملاتی که از ایشان به عنوان شخصیت اسلامی در نامه یاد شده بود، با خودکار قرمز خطی کشیده بودند و در حاشیه آن دو جمله نوشته بودند یکی:
"رب شهرة لا اصل لها؛ ای بسا شهرتی که هیچ اصل و اساسی نداشته
باشد."
و حدیث شریفی بدین مضمون آمده بود:
"رحم الله امره عرف قدره و لم یتعد طوره؛ خداوند رحمت کند شخصی را که قدر و
اندازه خود را بشناسد و پایش را از گلیمش دراز نکند. "
سعه صدر
سید بزرگواری یکی از کتابهای ایشان را که تازه از چاپ خارج شده بود، مطالعه میکند و پس از مطالعه اشکال میگیرد و به آقا ناسزا میگوید.
به آقا خبر میدهند، ایشان با سعه صدری که داشتند هنگامی که آن سید بزرگوار را میبینند میگویند:
اگر شرعا اجازه داشتم، دست شما را میبوسیدم و سپس اضافه میکنند شنیدهام که ناسزا گفتهای، این عمل شما از دو حال خارج نیست یا به حق است پس مرا بیدار کردهای و آگاه به اشتباهم نمودهای. یا به ناحق است پس بهانهای دست من دادهای که وقتی فردای قیامت دست مرا گرفتند و خواستند به سوی جهنم ببرند به همین بهانه جدت مرا یاری کند .
پاسخ به تهدید
یک شخص گمراهی به ایشان تلفن می زند و تهدید میکند. آقا در جوابش می گویند: پسر جان اگر قصد داری مرا بکشی من رأس ساعت یک ربع به هفت از منزل خارج می شوم و مسیر بنده از کوچه مستشار است به سوی مسجد ملا حیدر، که ساعت 7 صبح آنجا باشم.
اگر میخواهی کاری بکنی، این موقع بهتر است. چون کوچه خلوت و رفت و آمد کمتر است. زهی سعادت است برای اینجانب، زیرا من عمر خود را کردهام و بهتر از این چیست که به لقاء خدا نائل شوم، فردا بیا و قصد خود را انجام بده.
می فرمودند: فردا من رفتم، ولی او بدقولی کرد و نیامد.
استغفار برای مؤمنین
شخصی به ایشان فرموده بود: آقا مرا نصیحت کنید!
ایشان فرموده بودند: بنده به نیابت از همه مؤمنین روزی 70 مرتبه استغفار میکنم.
گویا نصیحت غیر مستقیم بوده که استغفار برای خویش و دیگران را فراموش نکنید.
یکی از مراقبین ایشان میگفت:
در چند ماهه آخر عمر که گویا میفهمیدند وصال به محبوب نزدیک شده، بیشترین ذکری که بر لب داشتند ذکر « یا الله» بود.
دلیل عزیمت به جبهه
هنگامی
که برای عزیمت به جبهههای جنگ به ایشان گفته شد که آقا حال شما مساعد نیست و
کهولت سن اجازه نمیدهد که در صف رزمندگان اسلام باشید، در پاسخ گفتند:
به
این مسئله واقف هستم اما می خواهم مثل آن پرستویی باشم که موقع پرتاب حضرت ابراهیم
(ع) به طرف آتش، یک قطره آب به منقار خود گرفته بود، به او گفتند کجا می روی؟ گفت:
می روم این قطره آب را روی آتش بریزم!
گفتند: این قطره آب که در این انبوه آتش اثر نمیگذارد، پرستو گفت: من هم میدانم تأثیر ندارد، اما میخواهم ابراهیمی باشم.
سپس اضافه میکردند. من هم میدانم که در جبهه تأثیر چندانی ندارم اما منهم میخواهم در صف ابراهیمیان زمان باشم.
یکبار هم که روی یک بلندی ایستاده بودم. دیدم از طرف تلویزیون با دستگاه ضبط و فیلم به نزد من آمدند گفتم چرا آمدید؟
لابد می خواهید بپرسید من کی هستم ولی من خود را معرفی نمی کنم شما بی جهت خود را معطل نکنید!!
عدم غرور
در جبهه یک نوجوان بسیجی خدمت ایشان میرسد و میگوید آقا بیائید با هم یک عکس بگیریم، ایشان میفرمایند:
من به شرطی با شما عکس میگیرم که یک قول به من بدهید؛ قول بدهید وقتی فردای قیامت دست جواد را میگیرند که به طرف جهنم ببرند، بیائید و مرا شفاعت کنید!
آن جوان قول میدهد و بعد آقا با او عکس می گیرد.
احترام و فروتنی نسبت به سادات
یک روز پای درس، شخصی که سید بود، چیزی گفت که بقیه، طلاب به حرف او خندید و او خجالت کشید و شرمنده شد، در آن موقع آقا طوری حرفهای او را تصحیح و توجیه کردند که آبروی سید نرود و او خجالت نکشد، از تمامی حرکات ایشان محسوس و معلوم بود که عشق و محبت و ارادتشان به فرزندان حضرت زهرا سلام الله علیها بسیار است.
نقل شده ایشان هیچگاه در طول عمرشان، پایشان را در هنگام خوابیدن به طرف همسر سیده شان دراز نکرده بودند؛ البته ایشان آنقدر کمال اخلاق و ادب و لطافت روحی داشتند و مؤدب بودند که پایشان را جلوی کسی ولو از اهل خانه، دراز نمی کردند.
راضی به رضایت خداوند
یکی از شاگردان ایشان میگوید:
روزی
خدمتشان رسیدم، در حالی که ایشان حال خوشی نداشتند. گفتم آقا شما بیحال هستید و
حال مساعدی ندارید؟
فرمودند:
طوری نیست. در بچگی با جان کندن بایستی، دست و پا زد، تا بزرگ شد و در پیری هم بیحالی
و ضعف، خصلت این سن است پس بایستی این حالات را گذراند.
این فرمایشات آقا در صورتی بود که درد داشتند، ولی سخنشان حاکی از این بود که مخلوق نباید از خالق گلایه کند بلکه بایستی راضی باشد به رضای او.
هر کجا فوت کردم مرا همانجا دفن کنید
ایشان میفرمودند:
هر کجا فوت کردم مرا همان جا دفن کنید و اگر داخل شهر فوت کردم مرا بیرون شهر دفن کنید و مزاحم مردم نشوید.
عرض شد: آقا آخر مردم این اجازه را به ما نمیدهند که شما را خارج از شهر دفن کنند، بلکه میخواهند شما را داخل حرم مطهر علی بن موسی الرضا ( علیه السلام) دفن نمایند
ایشان
فرمودند: شما مرا هر کجای حرم مطهر هم که دفن کنید، آیا نزدیکتر از قبر هارون
الرشید (علیه اللعنه) به امام رضا (علیه السلام) مرا دفن میکنید؟! پس دفن کردنم
در حرم و غیر حرم فرقی ندارد
برگرفته از کتاب آیینه ی اخلاق .
دستور شهید برونسی به میرزا جواد آقا
مرحوم علامه میرزا جواد آقا تهرانی به منطقه والفجر مقدماتی آمده بودند ، (به دلیل تواضع زیادشان) امام جماعت نمی شدند مگر به زور .
ایشان به ما می فرمود : شما از من جلوتر هستید.خیلی اعتقاد و احترام عجیبی به رزمنده ها داشت.
یک شب به تیپ امام جواد(علیه السلام) آمده و سخنرانی نمودند.بعد که سخنرانی تمام شد،موقع نماز بود اما قبول نمی کردند بروند جلو و امام بایستند.آقای برونسی گفت: آقا! بروید و امام باشید. علامه فرمود :شما دستور می دهی؟
آقای برونسی گفت: من کوچکتر از آنم که دستور بدهم، ولی خواهش می کنم.علامه گفت: نه پس خواهش را نمی پذیرم.
بچه ها گفتند:خوب آقای برونسی! مصلحتا بگوئید دستور می دهم تا بپذیرند. ما آرزو داریم پشت این عارف بزرگ نماز بخوانیم.
شهید برونسی هم، همین کار را کرد و علامه در جواب فرمود:چشم فرمانده عزیز.
بعد از نماز علامه حال عجیبی داشت، شهید برونسی را کنار کشیده بود و اشک می ریخت، می فرمود: دوست عزیزم از جواد فراموش نکنی و حتما ما را شفاعت کن.
پیام مقام معظم رهبری در پی ارتحال آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
جناب حجه الاسلام والمسلمین آقای طبسی(دامت تأییداته)
با تأثر و تأسف، خبر ارتحال عالم مجاهد و فقیه پرهیزگار و عبدصالح، آیةاللّه آقای حاج میرزا جوادآقا تهرانی(رضوان اللّه تعالی علیه) را دریافت کردم. آن عالم بزرگوار و پارسا، حقاً از زمره انسانهای والا و برجسته یی بود که عمر خود را در بندگی خدا و خدمت به خلق و مجاهدت در راه دین گذرانید و با بیان و قلم و قدم، در طریق جلب رضای الهی گام برداشت.
سالیان دراز، حوزه ی علمیه ی مشهد را با درس فقه و تفسیر و عقاید، رونق بخشید و طلاب و فضلای زیادی را مستفیض گردانید. در مقاطع گوناگون از سالیان مرارتبار نهضت اسلامی و بخصوص در حوادث دوران پیروزی انقلاب، پشتیبان و همراه مبارزین و مایه ی دلگرمی آنان بود. پس از پیروزی انقلاب نیز در صحنه های بسیار مهم و حساس، با حضور مؤثر و با برکت خود، انقلاب را تقویت کرد و از جمله در سالهای جنگ تحمیلی، مکرر لباس رزم پوشید و باوجود کهولت سن، در صحنه ی نبرد، پیشوا و همگام جوانان مجاهد فی سبیل اللّه شد.
رحلت آن بزرگوار، ضایعه یی برای حوزه های علمیه و مصیبتی برای آشنایان به منزلت علمی و عملی این عالم جلیل القدر است. این جانب، به همه ی علمای اعلام و حوزه ی علمیه و مردم مشهد و دیگر ارادتمندان و دوستداران آن عالم جلیل و مخصوصاً خانواده ی محترم و فرزندان مکرم ایشان تسلیت عرض می کنم و از خداوند متعال رحمت و علو درجات برای ایشان مسألت می نمایم.