شعر شاعران درباره حضرت علی علیه السلام
شعر ژولیده نیشابوری برای حضرت علی (ع)
سلطان همه جهانیان است علی
گلواژه ی منشق از علی اعلاست
سر چشمه ی فیض بی کران است علی
آوازه ی او ز هفت اقلیم رسد
مشهور به هفت آسمان است علی
سر سلسله خلیل عبادالرحمن
آن بنده ی سر به آستان است علی
برتر ز علی رب جلی خلق نکرد
آقای همه بهشتیان است علی
از بعد نبی بر همه ی مخلوقات
از جانب دوست ارمغان است علی
اول وصی پیمبر اعظم اوست
بر دین رسول روح و جان است علی
شاگرد محمد امین است ولی
استاد همه پیمبران است علی
دستور تمام انبیا در دستش
حق را شب معراج لسان است علی
هستند امامان مبین رهرو او
یعنی که امیر کاروان است علی
همتای امیر عشق تنها زهرا ست
با دخت رسول همزبان است علی
بر هر نبی و ولی ولی الله است
مولای جمیع انس و جان است علی
در نور محبتش پر از جاذبه است
محبوب قلوب شیعیان است علی
بر غیب و شهود حاکم و سلطان است
آگاه ز راز کهکشان است علی
جنت یکی از صنایع دستانش
صنعتگر آفریدگان است علی
ایمان و نماز و اصل اسلام علی است
توحید و معاد عارفان است علی
مفتاح علوم ایزدی در نزدش
دیباچه ی علم لا مکان است علی
این است گواه لا مکان بودن او
یک شب به چهل مکان عیان است علی
مولا و امام متقین کیست علی است
حقا که امیر مومنان است علی
سلمان که سبو از می منّا نوشید
او ظرف و در آن قطره چکان است علی
میثم سر دار از علی می گوید
با لله می وصل عاشقان است علی
قنبر که غلامی علی منصب اوست
او سالک و پیر راهدان است علی
در مرکز وحی کاتب وحی علی است
بر حامل وحی تر جمان است علی
گنجینه ی مخفی معارف مولاست
آئینه ذات مستعان است علی
تفسیر مبین فطره الله علی است
عشقش به دل پیر و جوان است علی
آیات مبین مدیحه اوصافش
هر سوره و آیه آرمان است علی
قرآن بدون او به قرآن جعلی است
تا ناطق و منطق و بیان است علی
دانید که سرّ اسم اعظم در چیست
اکسیر به رمز کن مکان است علی
در اولُ الاولین عیان کیست علی است
در آخر الآخرین نهان است علی
احسان قدیم و حکم فرمای ازل
مسجود همه فرشتگان است علی
موسای قلندر از علی نیل گشود
بر کشتی نوح پشتوان است علی
عیسا نه به خویش مرده را زنده کند
تجدید حیات مردگان است علی
میزان و قسیم نار و جنت حیدر
آری به صراط میزبان است علی
عنوان علی به چهره ها منقوش است
نامش به رخ موالیان است علی
با این همه مظهر العجائب بشر است !
یا اینکه خداوند جهان است علی
افتاده بیا که دستگیر تو علی است
بر بازوی نا توان توان است علی
بر سائل خود زکات بخشد به رکوع
با قاتل خویش مهربان است علی
نیروی ولایتش محک بر همگان
بر جمع خلایق امتحان است علی
در روز نبرد تک سوار عرب است
در عرصه صبر قهرمان است علی
خیبر شکن و صف شکن و بت شکن است
هنگام مصاف پهلوان است علی
هر ضربه که می زند به شیطان رجیم
تضمین بهشت جاودان است علی
لشگر عددی نبود در حرب علی
تشنه به قتال کافران است علی
در معرکه چشم فتنه را کور کند
شمشیر به فرق دشمنان است علی
با خنده مظلوم علی خشنود است
ویران گر ظلم پیشه گان است علی
با اشک یتیم دیده اش بارانی
با قوْتِ فقیر شادمان است علی
قانع به نمک و قرص نانی باشد
با اینکه نعیم آب و نان است علی
آن زاهد شب که شیر روزش خوانند
سالار همه دلاوران است علی
آری سه طلاقه کرد دنیایی را
الحق که امام زاهدان است علی
هر ذائقه با ولای او شیرین است
عطر گل و طعم زعفران است علی
او را نشناخت جز خدا و احمد
از بس که لطیف و دلستان است علی
آن میر مهیمنی که ما را در حشر
از دوزخیان نگاهبان است علی
روزی که کسی به داد امت نرسد
آنکس که به فکر دوستان است علی
امضای شفاعت است با مهر علی
در حشر جواز مومنان است علی
آرامش شیعیان عا لم مهدی است
آرامش صاحب الزمان است علی
از عدل علی که می توان گفت سخن
جایی که شهید هر زمان است علی
شعر حبیب الله چایچیان (حسان) برای حضرت علی(ع)
علیست مرغ حق و کعبه آشیانه اوست
حریم عشق پر از دلنشین ترانه اوست
پس از گذشت زمانها هنوز گوش بشر
بنغمههای دل انگیز و عاشقانه اوست
زلال چشمه زمزم کجا و اشگ علی
صفای این حرم از گریة شبانه اوست
علیست محرم اسرار رب بی همتا
کلید دار عطابخش هر خزانة اوست
بهشت ماحضر سفرة عطای علیست
جحیم سوزش یک ضرب تازیانه اوست
وسیلة کرم ذات حق یدالله است
خدای هر چه ببخشد علی بهانه اوست
علی به پلة آخر رسید در ایمان
نبی سر است و علی پای تا به شانه ی اوست
علی است خانه یکی با خدای بی همتا
درون بیت خدا زادگاه وخانه اوست
علی است فرد نمودار خلقت کامل
که عقل در عجب از خالق یگانه اوست
مقام صید علی برتر از تفکر ماست
چو بی نظیر بعالم غم زمانة اوست
تو صید شیرخدا بین که روبهی مکار
بقصد کشتن زهرا در آستانة اوست
حسان معرف الله شد ولی الله
چو در تمام صفات علی نشانه اوست
شعر قاسم صرافان برای حضرت علی(ع)
گفت من یک قطرهام پیش تو ای دریای صبر!
ای خوشا «اللهُ نور»ی که توای پروانهاش
خوش به حالش که تو دنیا آمدی در خانهاش
همچنان از طرح آنروزم پشیمانم هنوز
آنهمه خندق چرا کندیم؟ حیرانم هنوز
در سپاه ما مگر آنروز شیر حق نبود
حاجتی دیگر به حفر آنهمه خندق نبود
خویش را در کام شیر انداخت او با پای خود
تا پرید اینسو و جولان داد «عمرو عبدِوُد»
هی رجز میخواند و هی بیقراری میکنی
وای از آن ساعت که تو قصد شکاری میکنی
«لا فتی» ! پیش آمدی «لا سیف» در دستان تو
گفت احمد: نه، ولی نه از هراس جان تو
گفت نه، تا دیگری با «عمرو» رو در رو شود
گفت نه، تا دست آن پر ادعاها رو شود
دیدمت شیر جوان! تا آمدی غرّان ز رَه
گفتی: اِنّی فارِسٌ، سَمَّیتُ اُمّی حیدَرَه
عمرو! آن «هل من مبارز» شد صدای آخرت
خوب میبینم که میچرخد اجل دور سرت
گیرم از جنگاوران بر تو کسی غالب نبود
اسم آنها که علی ابن ابی طالب نبود
در زمین با هر که جنگیدی تو بردی پهلوان!
دور دور ماست دیگر، ما یلان آسمان
قلب حق در سینهی من در پس این جوشن است
جنگ با «قهار» تکلیفش از اول روشن است
آمدم تا جان بگیرم یا که از جان بگذرم
آمدم با ضربتی از جن و انسان بگذرم
روز خندق را همان روز الستم میکنی
خون فرقم را تو میریزی و مستم میکنی
فرق من باز و سپر باز و دهان تیغ باز
با سه لب، لبیک میگویم در این راز و نیاز
باده مست و باده نوشان مست و ساقی مست مست
مست میچرخد به دورش عالمی ساغر به دست
پس «الا یا ایها الساقی ادر کاساً» عظیم
تیغ را برگیر، بسم الله رحمن الرحیم
برق هیبت در نگاهت چشم او را خیره کرد
ناگهان گردی به پا شد که هوا را تیره کرد
تا به راه انداختی آن گردباد حیدری
عمرو جای جنگ شد مبهوت آن جنگاوری
دم به دم چرخیدی و چرخاندی آن تیغ دو دم
هم چپ و هم راست بودی، پلک تا میزد به هم
در زمین با لرزهی گامت قیامت میکنی
«یا قسیم النار والجنت»! چه قسمت میکنی؟
میزنی شمشیر همچون آذرخشی مرگبار
نه، نمیفهمد زبانی عمرو، الا ذوالفقار
تیغ با آن وزن در دستان تو مثل پر است
پر درآوردهست، حق دارد، به دست حیدر است
یک نفس بر عمرو میتازی و او درمانده است
تیغ هم مثل سپر در دست دیگر مانده است
هر چه دارد در دفاع از جان خود رو میکند
پیش تو شیر قدیمی کار آهو میکند
باورش میشد اگر رزم تو در بدر و احد
پیش تیغت وا نمیماند اینچنین در کار خود
گفت با خود بی رقیبم چون که دیگر حمزه نیست
او نمیدانست سیف الله بعد از این علی است
باورش شد پنجهها وقتی اسیر شیر بود
باورش شد قدرت بازویت اما دیر بود
تیغ برّان بود، اما تیغِ ایمان را زدی
پای او نه پایههای کفر و عصیان را زدی
نقشهی اهل تکاثر باز نقشی شد بر آب
شرّ به خاک افتاد و سر خم کرد پیش بوتراب
آمدی چون عید نو تا قفل زندان بشکنی
دیو مردم خوار را چنگال و دندان بشکنی
پای آن دیو سیه از روی زانو شد دو نیم
چیست پا، وقتی نیاید در صراط المستقیم؟
مثل بت آن کوه آهن بر زمین افتاده بود
کفر بر پای امیر المومنین افتاده بود
عمرو! عُمرت را غرورت از کفت بیرون کشید
عبدِ «ود» بودی و عبد «رَب» تو را در خون کشید
خویش را بر باد با دستان خود دادی چرا؟
عمرو! ـ چشمت کورـ با حیدر در افتادی چرا؟
عرش هم تکبیر گفت از شور پیکارت علی!
عقل انگشتش به لب، وامانده در کارت علی!
در دلم توفان اسرار تو دامن میکشد
وای اگر گویم، ابوذر تیغ بر من میکشد
آن که پیش ضربتش اعمال ما فانیست؟ کیست؟
آن که میداند در این عالم که حیدر کیست؟ کیست؟
من کم آوردم، ببین لبریز شد دریای من
باز هم با چاه رازت را بگو مولای من!
شعر رضا جعفری برای امام علی(ع) 4
ای عبور سبز نخلستان بدوش
باز هم از ذهن نخلستان بجوش
تیغ دستت بسکه بر صحرا نشست
شد کویر از دست تو خرما فروش
یوسف آهِ تو عمری بین چاه
می وزد در خویش و می گرید خموش
کودکی دارد صدایت می کند
کفشهای وصله دارت را بپوش
باز هم از کاسه ی طفل یتیم
شربت شام تجلی را بنوش
شعر رضا جعفری برای حضرت علی (ع) 3
شعر در وصف تو لالی بیش نیست
گفتنت ، حرف محالی بیش نیست
پیش ِ اشکت آبِ اقیانوس هم
قطره ی آب زلالی بیش نیست
جلوه های تو که باشد ، آفتاب
قطعه ی سرخ زغالی بیش نیست
هر کجایش ردِّ پای دست توست
ذات این عالم سفالی بیش نیست
حرف ما از تو نماد جهل ماست
پاسخ ما هم سئوالی بیش نیست
شعر سید حمیدرضا برقعی برای حضرت علی(ع) 2
شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد
شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست
واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست
من که حیران تو حیران توام می دانم
نه فقط من که در این دایره سرگردانم
همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد
شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد
کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است
راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است
کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست
«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»
کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید
خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید
کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت
قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:
«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»
راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست
روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید
می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت
ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط
نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد
سالیانی ست که معراج خدا می خواهد-
زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند
لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند
دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی
رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی
وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی
وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی
در هوا تیغ دو دم نعره ی هو هو می زد
نعره ی حیدریه «أینَ تَفرو» می زد
بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار
پا در این دایره بگذار عدم را بردار
بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی
یازده مرتبه در آینه تکرار شدی
راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست
روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید.
شعر مهرداد اوستا برای حضرت علی(ع)
ای آینه ی جمال یزدان
پیدا ز رخت کمال یزدان
تابنده چو مهر ز آسمانها
از چهره ی تو جلال یزدان
تا عرش کمال پر گشوده
با قوّت عشق و بال یزدان
مقصود توئی تو زآفرینش
از حکمت بی مثال یزدان
در آینه ی خیال بندم
رخسار تو از جمال یزدان
جلوه تو کنی به چشم خاطر
گر وهم کند خیال یزدان
چون دل دُر معنی از خرد سُـفت
عشق آمد و مدحت علی گفت
ای چرخ به مهر برکشیده
وی مهر به چرخ سر کشیده
در سایه ِ پّر آسمانیت
خورشید ز کوه پر کشیده
تا بر تو برد نماز، هر صبح
دامن به طراز زرکشیده
اسلام به یمن مقدم تو
رایت به شکوه و فر کشیده
خورشید به سوی روی تو سر
از روزنه ی سحر کشیده
از خاور دین، طلوع کرده
سر از بر باختر کشیده
ای از بر چرخ بارگاهت
سرمنزل عشق شاهراهت
ای آیت رازگوی قرآن
وی رایت عرش پوی قرآن
باقی و دُرد و آن می صاف
تابان ز تو در سبوی قرآن
دل پیشرو شمیم مویت
از رایحه ی نکوی قرآن
هم رایت حق به دست احمد
هم آیت دین به روی قرآن
ای چهر تو آبروی اسلام
وی مهر تو آبروی قرآن
تحریر تو راز گوی هستی
تقریر تو بازگوی قرآن
تو بوالحسنی، تو مرتضائی
تو جلوه ی حق، تو مصطفائی
ای جان جهان و جان هستی
وی زنده به تو روان هستی
جولانگه نور دلفریبت
جولانگه بی کران هستی
هستی است بمدحتت سخنگوی
گفتار تو ترجمان هستی
جاوید شده به یمن بودت
این هستی جاودان هستی
ای ماه به شامگاه گیتی
ای مهر به آسمان هستی
روشن به عنایت خدائی
از چهر تو اختران هستی
ای مشغل دلفروز ایمان
شمشیر خدا به دست یزدان
ای شمع ولایت محمّد
نور دل و آیت محّمد
با فّر و شکوه آسمانی
در دست تو رایت محمّد
وه وه که چه دلپذیر گوید
لعل تو حکایت محمّد
ز آغاز و نهایت تو پیدا
آغاز و نهایت محمّد
خواهد ز خدا دل پریشان
مهر تو حمایت محمّد
هم در کنف حمایت تو
در ذیل عنایت محمّد
ای امر تو چیره بر شب و روز
وی خیل تو برستاره پیروز
ای از بر سدره پر گرفته
جز حق ز همه نظر گرفته
یکسر همه حق شده همه عشق
تا شاهد حق به بر گرفته
شمشیر خدا و دست ایمان
بر خرمن شرک در گرفته
و آن تیغ درخش بار گلگون
هر دم ز کف سحر گرفته
چون مهر کشیده سر ز خاور
تا آنسوی باختر گرفته
از چرخ برای رایت تو
آفاق بزیر پر گرفته
ای صبح فروغ بخش اسلام
با ذکر توایم بام تا شام
ای گوهر گوهر ولایت
خورشید منوّر ولایت
ای مهر فروغ بخش اسلام
وی مشغل انور ولایت
ای آیت حقّ و روح قرآن
وی رایت و افسر ولایت
سلطان سریر عقل و ایمان
والی هنر، در ولایت
ای گوهر عشق و جان عرفان
تاج سر و مفخر ولایت
ای جان مجسّم نبّوت
وی روح مصوّر ولایت
مقصود نبی ز لافتائی
ممدوح خدا ز هل اتائی
شعر یوسف رحیمی برای امام علی(ع) 2
شرف و عزت و حماسه علی
هر چه خوبی که آفریده خدا
همه یک جا شده خلاصه: علی
شعر میلاد عرفان پور برای حضرت علی(ع)
علی اگر که تویی ابن ملجم است زمین
تو پایه های زمینی سرت سلامت باد
که بی وجود تو آواری از غم است زمین
پرندگان به هوای چه اوج می گیرند؟
برای درک بلندای تو کم است زمین
حسین اگر پسر توست با اشاره ی او
سیاهپوش عزای محرم است زمین
کجایی ای پسر خاک و مونس دل چاه؟
یتیم مانده و محتاج همدم است زمین
چقدر بی تو دل کوچه های کوفه پر است
چقدر بی تو پریشان و درهم است زمین
نداشت طاقت عدل تورا کسی افسوس
علی اگر که تویی ابن ملجم است زمین
شعر سید ابوالفضل واهبی برای حضرت علی(ع)
من از ازل به مهر علی خو گرفته ام
درس خداشناسی ونیرو گرفته ام
ار مرشد طریقت خود شاه لافتی
خوی محبت از کرم او گرفته ام
در پرتو هدایت و نور ولایتش ب
ا دست وی زدامن یاهو گرفته ام
تفسیر و شرح آیة والشمس والضحی
من از جمال یار نکو رو گرفته ام
نازم برشتةکه میان من و علیست
به به عجب طریقة نیکو گرفته ام
مشق صفا و صدق و محبت به جز علی
اندر جهان من از که و از کو گرفته ام
من بوی عطر گلشن توحید را ازل
از روی عطر این گل خوشبو گرفته ام
با کشتی شکسته ز گرداب یا علی
در ساحل نجات تو پهلو گرفته ام
ایدست حق بگیر زدستم کاروان
وامانده ام بسوی درت رو گرفتهام
شاهان نیازمند در تو من گدا
از دامن شهنشه دلجو گرفتهام
واهب بهوش باش علی کان رحمت است
من حل مشکلات خود از او گرفتهام
شعر شهاب تشکری برای حضرت علی(ع)
نیست جز بر اثر کوکبه طاعت حق
که به محراب شب تیره شود مه منشق
اختر از دیده مهتاب چکد وقت سحر
شب سیه پوش کند هیمنه خون شفق
حق کشى، دامن شب را چو بیالود، نشست
مرغ حق، شب همه شب نوحه گر از ماتم حق
صبحدم مهر سرآسیمه برآید ز افق
زان که شد مهر ولا کشته به هنگام فلق
شد شهید ره ایمان و وفا رهبر عدل
آن که زو ملک شریعت به نظام است و نسق
مشهدش خانه حق مولد او کعبه دوست
نام آن پاک هم از حضرت اعلا مشتق
بر سپهر دل عاشق غم او همچو «شهاب»
اهرمن سوز شد از پرتو ذات مطلق
شعر سیدمحمدجواد شرافت برای امام علی(ع)
آیینه ای آیینه ای سرتا به پا نور
آیینه ای و خلق حیران صفاتت
تابیده بر جان تو از ذات خدا نور
چشمی که توفیق تماشای تو را داشت
جسم تو را جان دیده و جان تو را نور
در حلقه ی عشاق تو ای صبح صادق
بر هر لبی گل کرده «یا قدوس» ، «یا نور»
قرآن وصفت سوره سوره با شکوه است
«فرقان»«نبا»«یوسف»«قیامت»«هل اتی»«نور»
از کعبه تا مسجد مسیر روشن توست
از آسمان تا آسمان از نور تا نور
خورشیدی و بر شانه ی خورشید رفتی
فریاد می زد آسمان : «نور علی نور»
تو بوتراب و همسر تو مادر آب
اصل شما وصل شما نسل شما نور
پایان کار دشمنان توست با نار
آغاز راه دوستان توست با نور
در مدح تو چشم غزل روشن که دیده است
وصف تو را از ابتدا تا انتها نور
شعر علی اکبر لطیفیان برای امام علی(ع) 2
آری خدا نداشتم، اگر تو را نداشتم
نبود اگر کرامتت، نبود اگر طبابتت
هزار درد داشتم ولی دوا نداشتم
به نام تو خدا صفا به زندگیم داده است
بدون نام تو در این جهان صفا نداشتم
نوای من علی علی،صدای من علی علی
بدون این علی علی،خدا خدا نداشتم
سنگ شدم طلا شدم،شاه شدم گدا شدم
چه میشدم اگر علی مرتضی نداشتم
اگر نبود زادگاه تو قسم به فاطمه
این همه سمت کعبه هم برو بیا نداشتم
من اسمه دوا علی و ذکره شفا علی
کمیل تو اگر نبود به لب دعا نداشتم
نبودی یا علی اگر، حسن نبود و هم حسین
بدون تو مدینه و کرب و بلا نداشتم
شعر اقبال لاهوری برای امام علی(ع)
میتوان دیدن نوا در سینهام
مُرسل حق کرد نام «بوتراب»
حق، یدالله خواند در امّ الکتاب
هر که دانای رموز زندگیست
سِرّ اسمای علی داند که چیست
خاک تاریکی که نام او تن است
عقل از بیداد او در شیون است
شیر حق این خاک را تسخیر کرد
این گِل تاریک را اکسیر کرد
مرتضی کز تیغ او حق روشن است
بوتراب از فتح اقلیم تن است
هر که در آفاق گردد بوتراب
بازگرداند ز مغرب، آفتاب
شعر نصرالله مردانی برای حضرت علی(ع)
قسم به جان تو ای عشق ، ای تمامی هست
که هست هستی ما از خم غدیر تو مست
در آن خجسته غدیر تو دید دشمن و دوست
که آفتاب برد آفتاب بر سر دست
نشان از گوهر آدم نداشت هر که نبود
به خمسرای ولایت خراب و باده پرست
به باغ خانه تو کوثری بهشتی بود
که بر ولای تو دل بسته بود صبح الست
در آن میانه که مستی کمال هستی بود
به دور سرمدی ات هر که مست شد پیوست
بساط دوزخیان زمین ز خشم تو سوخت
چو در سپاه ستم برق ذوالفقار تو جست
هنوز اشک تو بر گونه زمان جاریست
ز بس که آه یتیمان ، دل کریم تو خست
ز حجم غربت تو می گریست در خود چاه
از آن به چشمه چشمش همیشه آبی هست
هنوز کوفه کند موی از غریبی تو
زمانه از غم تنهایی ات به گریه نشست
دمی که خون تو محراب مهر رنگین کرد
دل تمامی آیینه ها ز غصه شکست
شعر سیدحمیدرضا برقعی برای امام علی(ع)
اعجاز خلقت است و برابر نداشته است
وقت طواف دور حرم فکر می کنم
این خانه بی دلیل ترک برنداشته است
دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی
آیینه ای برای پیمبر نداشته است
سوگند می خورم که نبی، شهر علم بود
شهری که جز علی در دیگر نداشته است
طوری ز چارچوب در قلعه کنده است
انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است
یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود
یا جبرِِییل واژهء بهتر نداشته است
چون روز روشن است که در جهل گمشده است
هر کس که ختم نادعلی بر نداشته است
این شعر استعاره ندارد برای او
تقصیر من که نیست برابر نداشته است
شعری از عبدالجبار کاکایی برای حضرت علی(ع)
از پدرم اسمشُ یاد گرفتم
وقتی چشام به روی دنیا وا شد
هنوز تو قنداقه بودم یاعلی
گفت و منُ بغل گرفت و پاشد
تو عالم بچگی و سادگی
وقتی غمی دنیامُ تاریک می کرد
پدر می گفت یا علی و پا می شد
منُ به آسمونا نزدیک می کرد
زمزمه یاعلی و یاعلی
از رگ مادرم تو خونم می ریخت
شبای تشنه وقتی شیرم می داد
طعم علی روی زبونم می ریخت
علی کلید خانهی خدا بود
قفل دل شکسته رُ وا می کرد
علی مث فرشته های معصوم
با گریه دنیا رُ تماشا می کرد
ماه شبای مشق بچگی هام
عکس علی بود که تو چشمه می ریخت
وقتی علی رُ می نوشتم رو خط
نام علی برام کرشمه می ریخت
بچگیام عمریه رفته از یاد
با اونکه از غصه دارم تا می شم
دخترمُ وقتی بغل می کنم
بازم می گم یا علی و پا می شم
شعر مولوی برای حضرت علی(ع)
تا صورت پیوند جهان بود، علی بود
تا نقش زمین بود و زمان بود، علی بود
شاهی که ولی بود و وصی بود، علی بود
سلطان سخا و کرم و جود، علی بود
هم آدم و شیث و هم الیاس
هم صالح پیغمبر و داوود، علی بود
هم موسی و هم عیسی و هم خضر و هم ایوب
هم یوسف و هم یونس و هم هود، علی بود
مسجود ملائک که شد آدم، ز علی شد
آدم چو یکی قبله مسجود، علی بود
هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن
هم عابد و هم معبد و معبود، علی بود
آن لحمک لحمی بشنو تا که بدانی
آن یار که او نقش نبی بود، علی بود
موسی و عصا و ید بیضا و نبوت
در مصر به فرعون که بنمود، علی بود
چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم
ازروی یقین در همه موجود، علی بود
آن شاه سر افراز که اندر شب معراج
با احمد مختار یکی بود، علی بود
آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن
کردش صفت عصمت و بستود، علی بود
شعر جامی برای حضرت علی(ع)
اَصبَحتُ زایراً لَکَ یا شحنة النجف
بهر نثار مرقد تو نقد جان به کف
تو قبله دعایی و اهل نیاز را
روی امید سوی تو باشد زهر طرف
می بوسم آستانه قصر جلال تو
در دیده اشک عذر ز تقصیر ما سلف
گرپرده های چشم مرصّع به گوهرم
فرش حریم قبر تو گردد زهی شرف
خوشحالم از تلاقی خدام روضه ات
باشد کنم تلافی عمری که شد تلف
رو کرده ام زجمله اکناف سوی تو
تا گِریم ز حادثه دهر در کنف
دارم توقع این که مِثال رجای من
یابد ز کلک فضل تو توقیع لا تَخَف
مه به کَلَف ندیده کسی وین عجب که هست
خورشیدوار ماه جمال تو به کلف
بر روی عارفان ز تو مفتوح گشته است
ابواب کنت کنز به مفتاح من عرف
خصم تو سوخت در تب تبت چو بو لهب
نادیده از زبانه قهرت هنوز تف
نسبت کنندگان کف جود ترا به بحر
از بحر جود تو نشناسند غیر کف
رفت از جهان کسی که نه پی بر پی تو رفت
لب پر نفیر یا اسفا دل پر از اسف
جنسیت است عشق و موالات را سبب
حاشا که جنس گوهر رخشان بود خزف
بر کشف سِرّ لَو کشف آن را کجاست دست
کز پوست پا برون ننهادست چون کشف
گردی به دیده رفت و به جَیب صبا نهفت
اهدی اِلی الاحبة اشرف التحف
شعر حمید سبزواری برای حضرت علی(ع)3
سرپنجه ی تو گره گشای دل ما
تو شیر حقی، دست حقی، مرد حقی
ای نام بلندت آشنای دل ما
شعر رضا جعفری برای حضرت علی(ع)
پینه دست تو گندمکار بود
زارع دشت تبسم زار بود
هیچ کس هم مخفی از دیدت نشد
بسکه چشمان تو مردم دار بود
حس میلادت شکست کعبه شد
بوی این طوفان تلاطم بار بود
گفت تسبیح و شکست و باز شد
جنبه این ظرف کم مقدار بود
هر انا الحق لایق شمشیر نیست
سهم بی مغزان طناب دار بود
از تمام ذره ها پرسیده ام
حضرت خورشید شبنم خوار بود
قصه روح تو با اطراف خود
غصه آیینه و دیوار بود
شعر میلاد عرفان پور برای حضرت علی(ع)
رود است علی ، پاک و زلال است و روان
کوه است علی که استوار است و گران
من رود ندیده ام چنین پابر جا
من کوه ندیده ام چنین در جریان
شعر حمید سبزواری برای حضرت علی(ع)
ای دل به علی نگر خدا را بشناس
وز روی علی رمز ولا را بشناس
خواهی که مقام عشق را بشناسی
برخیز و علی مرتضی را بشناس
شعر شهریار در وصف حضرت علی (ع)
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهی هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمهی بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو ای گدای مسکین در خانهی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا
بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که میتواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا