از عاقبت مزار حجر بن عدی دانستم که چرا قبر مادرم پنهان است...
از عاقبت مزار حجر بن عدی دانستم که چرا قبر مادرم پنهان است...
نصیحت امیرالمومنین به حجر بن عدىّ و عمروین حق
روزی حجر بن عدىّ و عمرو بن حمق به محله های شهرآمدند و شروع به بدگویی و لعنت
بر شامیان پرداختند.
حضرت امیر با پی بردن به این کار برای ایشان پیام فرستاد: از آنچه درباره شما گزارش
مىدهند دست بکشید و نزد من بیایید. (چون آن دو آمدند) گفتند: اى امیر مؤمنان، مگر
ما بر حق نیستیم؟
حضرت فرمود: چرا
گفتند: مگرآنان بر باطل نیستند؟ حضرت فرمود:هستند.
گفتند: پس به چه دلیل ما را از دشنامگویى ولعن به آنان باز داشتى؟
گفت: «بر شما روا ندانستم که نفرینگر و دشنامگو باشید، و فحش دهید و اظهار نفرت کنید.
ولى اگر کردارهاى زشت آنان را توصیف مىکردید و مىگفتید:
رفتار آنان چنین و چنان و کردارشان چنین و چنان بوده، سخنى درستتر گفته و عذرى
رساتر آورده بودید و اگر به جاى نفرین بر آنها و اظهار بیزارى خود از آنان (این گونه دعا
مىکردید) و مىگفتید: بار خدایا خون ما و ایشان را مریز و میان ما و آنان سازشى به
سازگارى آنها برقرار فرما و آنان را از گمراهیشان به راه هدایت باز آر تا پارهاى از آنها
که حق را نمىشناسند بشناسندش و آن که به گردنکشى و ستم پرداخته از پافشارى در آن
دست کشد، این مرا خوشتر و براى خود شما نیکوتر مىبود». عمرو بن حمق گفت: اى امیر
مؤمنان، به خدا من نه از آن رو تو را دوست دارم و نه به آن سبب با تو بیعت
کردهام که میان من و تو خویشاوندى است و یا قصد دریافت مالى دارم که تو به من دهى
یا خواستار چیرهدستى و تسلطى هستم که نامم بدان بر آید، بلکه از آن روست که من تو را
به پنج ویژگیت دوست دارم:
اول اینکه تو پسر عموى پیامبر خدا صلى اللّه علیه و آله،هستی.
دوم آنکه نخستین کسى که به پیامبر ایمان آورده توهستی.
سوم اینکه همسر سرور بانوان امت، حضرت فاطمه زهرا دختر پیامبر بودی.
چهارم آنکه پدر خاندان پاکى هستى که پیامبر خدا در میان ما به جاى نهاده است.
وپنجم آنکه بزرگترین مرد مهاجران هستى که سهم عمده در جهاد، از آن توست.
و روا بود من به جابهجا کردن کوههاى بلند و استوار و بر کشیدن آب دریاهاى سرشار و
انباشته مکلّف مىشدم تا چنین (خجسته) روزیم مىرسید که در کارى دوستانت را
تقویت کنم و دشمنت را زبون سازم، راستى را که من نتوانستهام تمام و کمال، حق بزرگى
را که تو بر گردن من دارى، چنان که باید ادا کنم.
امیر مؤمنان (به دعا) گفت: بار الها، دل او را به نور تقوى روشن دار و وى را به راه راست
برگمار(و خطاب به او گفت) اى کاش در سپاه من صد تن چون تو مىبودند.
حجر گفت: اى امیر مؤمنان، بنابر این تو را به خدا، سپاه خود را پاکسازى کن و از شمار
آنان که با تو نیرنگ مىبازند کم کن.
سپس حجر برخاست و گفت: اى امیر مؤمنان، ما فرزند جنگ و مرد پیکاریم، کسانى هستیم
که سر در پى جنگ نهیم و از آن بهره گیریم. جنگ ما را آزموده و ما خود، جنگ را
آزمودهایم. ما را همدستانى با شایستگیهاى جنگى، و قبیلهاى پر شمار و اندیشهاى آزموده
(و فکرى سنجیده و) و تحمّلى ستوده است. زمام، به فرمانبردارى از تو و شنوایى فرمان تو
سپرده است. اگر به خاورمان کشانى رو به خاور آریم و اگر به باخترمان خوانى جانب
باختر شویم و هر فرمان که تو فرمایى همچنان کنیم. على گفت: «آیا رأى تمام افراد قوم تو
چون رأى توست؟»
گفت: «من از ایشان جز نیک ندیدهام، و اینک این دو دست من است که از جانب ایشان به
شنوایى فرمان و اطاعت از تو و نیک پاسخى به تو فرا مىآرم و در دست تو مىنهم» على به
او گفت: خیر باشد.
پیکار صفین / ترجمه وقعة صفین، 1جلد/صفحه 144 انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى - تهران، چاپ: دوم، 1370 ش.